فرناس

می‌آمد از برج ویران مردی که خاکستری بود

فرناس

می‌آمد از برج ویران مردی که خاکستری بود

این روزها

 

این روزها از هرچه شعر و شاعر بدم می آید

 و از هرچه چشم و ابروست متنفرم

و حالم از هرچه ایهام و ابهام بهم می خورد  

این روزها که پر شده از فریاد ها و دستهایی که به آسمان می روند

این روزها که پر شده از اشک ها و خون هایی که به زمین می ریزند

این روزها

این روزها

این روزها  

...

هرچه بیشتر به این روزها نگاه می کنم

بیشتر یقین پیدا می کنم که کاری از دست این شعر ها بر نمی آید

که این کلمات زیبا در کنار یک دیگر قادر به انجام هیچ کاری نیستند   

تازه می فهمم

که هیچ شعری به اندازه ی  ضربه های باتوم تاثیر گذار نیست

و هیچ کشف شاعرانه ای به اندازه ی شوکرهای برقی تکان دهنده

تازه می فهمم که هیچ مرثیه ای نیست که بتواند تورا به اندازه ی گازهای اشک آور به گریه بی اندازد  

تازه می فهمم ...

منهای کبریت

 

 مجموعه شعر "منهای کبریت" نوشتۀ "امیر آزاده دل" شامل هفتاد چهار شعر است که در هزار نسخه نشر "بیدگل" آن را منتشر کرده است . 

 

 

 

 

 

  

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

  

نوشته زیر قصد دارد که بررسی کوتاه و مختصری باشد بر کتاب "منهای کبریت"

 

 مهم ترین مفهومی که "امیر آزاده دل" در شعرهای "منهای کبریت" به آن می پردازد دوست داشتن است او دوست داشتنی امروزی را  جایگزین عشق اسطوره ای کرده است. شاید این دوست داشتن را بتوان همان عشق معاصر نامید با دغدغه ها و دلهره ها و خواستن ها و نخواستن های یک عاشق معاصر . 

 

  همان محوریت و نقش مرکزیی که عشق در تغزل گذشتگان ایفا می کرده است در شعرهای آزاده دل بر دوش دوست داشتن معاصر نهاده شده است شعریت شعرهای منهای کبریت بیشتر در فرایند این دوست داشتن  و در دیالوگ های ساده ای که بین شاعر و آن کس که دوستش می دارد اتفاق افتاده است، اتفاق می افتد .  

   

 زبان خودمانی و امروزی و استفاده از عبارت های کوچهِ بازاری یکی از مشخصه های اصلی این مجموعه است که در همان نگاه اول به چشم می آید عبارت هایی مانند :

 

/فدایت بشوم الاهی/.  

/خودت را لوس نکن /. 

/بدرد عمه ات میخورد/ . 

/برو بابا/. 

/کوفت بی جنبه/. و ...  

 

 عبارتهایی هستند که مخاطب انتظار شنیدن شان را در یک شعر نخواهد داشت، آنهم شعری جدی ، شاید اگر شعرها رویکردی طنز داشت استفاده از  عبارت های از این دست برای مخاطب قابل درک تر بود، معمولا مخاطب انتظار دارد که وقتی شعری جدی را میخواند با زبانی فاخر تر و رسمی تر با او سخن گفته شود  

 

  اما این عبارتها و سطح زبانیی که در شعرها وجود دارد ، فضایی صمیمی و دوست داشتنی را در این مجموعه ایجاد کرده است . استفاده از این زبان به مخاطب این  اجازه را میدهد که بدون هیچ تعلیق و تعویقی  با شعرها رابطه احساسی برقرار کند  

   

 اما  این سطح زبانی جدا از ایجاد رابطه خودمانی بین اثر و مخاطب تکرار را نیز به شعر های این مجموعه تحمیل میکند، استفاده تکراری از ترکیب ها ، واژه ها و جمله ها باعث ایجاد فضاهای مشابه در شعرهای متفاوت این مجموعه می شود . به نظر میرسد که  تکرار در زبان و به تبع آن تکرار فضاها  اجازه بلند پروازی در ساخت فضاهای متفاوت تر را از نگارنده این اثر سلب کرده است .

البته فضاهای نزدیک به هم و سطح زبانی یک دست  باعث ایجاد یکپارچگی در مجموعه شعر "منهای کبریت" نیز شده است تا آنجا که به نظر می رسد شعر های این مجموعه گزارش های کوتاه از یک روایت بلندهستند، گزارش هایی که روایت کننده فراز و فرود های یک رابطه عاشقانه اند . این روایت ها شرح غمها و شادی ها ، قهر و آشتی ها و شکست ها و پیروزی های یک رابطه اند که جامه شعر بر تن کرده اند و مخاطب را با خود در این حسهای متفاوت شان شریک می کنند .   

  

 ساده بودن زبان استفاده ی بسیاری از صنایع و شگردهای شاعرانه را تنگ می کند، اما در بسیاری از شعر های منهای کبریت شاعر بیشترین کارکرد را از اصطلاحات کوچهِ و بازاری میکشد و با این شگرد سعی میکند که زبانش را از یک نامه عاشقانه ساده و یا یک دیالوگ کوتاه از یک فیلمنامه یا نمایشنامه دور کند و به شعر نزدیک تر شود  اتفاق افتادن شعر ها در زبان حاصل این تلاش شاعر است :

 

"دوست می دارمت

سیزده واژ و

پنج بخش و

دو واژه است

و من به تو قول میدهم

بار دیگر آزمایشش نکنم"  (1) 

  

  کارکرد های معنایی که شاعر این مجموعه  از واژه های ساده و عبارت های پیش پا افتاده ارائه می دهد، حرکتی از سمت زبان به سمت معنا و شعریت است، و شاعر هرچه در این حرکت پیش تر می رود شعر ها رنگ و بوی شاعرانه تری به خود می گیرند و دلنشین تر و زیبا تر جلوه می کنند

نگاه متفاوت و خاص به اشیاء پیرامون و استفاده شاعرانه از این اشیا نیز یکی دیگر از مشخصه های  این مجموعه است این نگاه خاص به پیرامون در این مجموعه معمولا به کشف های شاعرانه بدل می شود : 

 

 "همه پل ها یک شکلند

تورا به خدا

ادای پلهای جدید را در نیاور

تو

نمی توانی از خودت بگذری" (8) 

 

   

 نکته دیگر روح واسوختی است که در اکثر شعر های این مجموعه جریان دارد، شاعر معشوقش را دوست دارد اما در عین حال به او می خندد از دست او عصبانی می شود ، او را بی مزه خانم خطاب می کند و او را مسخره می کند : 

  

 "خودت را لوس نکن

کفش های سیندرلا

خیلی وقت است

به پای تمام دختران شهر می خورد "(18) 

 

 در واقع شعر های منهای کبریت حاصل تلاشی است که آزاده دل برای امروزی کردن عشق و عینی کردنش انجام میدهد ، این تلاش به خودی خود  قابل تحسین است و به عقیده من تلاشی موفقیت آمیز نیز بوده است. او توانسته است در "منهای کبریت" فضایی عاشقانه از نوعی دیگر را خلق کند فضایی متفاوت با آنچه تا امروز در ادبیات با آن روبرو بوده ایم   

  

   

 و در پایان دو شعر دیگر از "منهای کبریت" : 

  

 

 " در نگاهم پر کشیدی

بی توجه به تابلوهای ایست ممنوع است

من چرا بالهایت را بگیرم

دیروز دوستی پشت تلفن می گفت :

- مثل یک پرنده آزاد باش-

یادم رفت از او بپرسم

کدام یک مهم تر است

پرنده

آزاد

باش

اگر به هم نرسیدیم این گزاره را فراموش نکن

برای ماهی

پرواز تعریف دیگری دارد " (28) 

 

 ***

 

"در اتاق سکوت می ریزد

در ذهن

آهسته قدم بردار

دارم تورا کامل میکنم

مواظب باش

گوشه اتاق من پرشده است از

موشک

کشتی

نمک دان

و این آخر تمام عشق های کاغذی است" (32)   

 

    

 .......................................................................   

 

پی نوشت : 

  شماره های انتهای هر شعر  بر اساس شماره های شعر ها در کتاب آورده شده است 

 

 

 

بیست و پنج سال

  

  

         

          از ما گذشت  خوب و بد ، اما تو روزگار

                                              

                         فکری به حال خویش کن این روزگار نیست *  

  

 

  

من وارد بیست و شش سالگی شدم

امروز پایم را از بیست و پنج سالگی بیرون می کشم و به پشت سرم نگاه می کنم

فکر می کنم به : " بیست و پنج سال "

و توی سرم احساس سنگینی می کنم

و دلم می گیرد  

  

  بیست و پنج سال پیش که به دنیا آمدم هیچ فرقی بادیگران نداشتم درست مثل هزاران کودک دیگری بودم که از بیمارستان ها سر در می آوردند و درکوچه ها بازی می کردند، با آرزو هایی از جنس بادکنک و بستنی 

 

 اما زمان گذشت کم کم داشتیم  تغییر می کردیم ما داشتیم شخصیت در می آوردیم  مثل موهای زائد بدنمان و مثل هزار چیز دیگر ، ما داشتیم شخصیت در می آوردیم و این ابتدای راهی بود که  باید آن را تا انتها میدویدیم هرکس پشت خط سرگذشتش قرار گرفت و من دنبال خط خودم میگشتم که شروع کردم به فکر کردن

و فکر می کردم  که می توان جور دیگری زندگی کرد

و فکر می کردم که میشود به خط پایان نرسید و پیروز شد 

وفکر می کردم که میتوانم به دیگران ثابت کنم که میشود جور دیگری زندگی کرد و به خط پایان نرسید و پیروز شد

و فکر می کردم ...  

 وقتی به خودم آمدم که دیگر هیچ کس پشت خطش نبود من جا مانده بودم  

من صدای گلوله را نشنیده بودم دیگران دویده بودند و من ایستاده بودم و فکر می کردم... 

 

حالا بیست و پنج سال گذشته است و تنها خستگی کارهایی که نکرده ام در تنم باقی مانده

پرم از آرزوهایی که سرکوبشان کرده ام

پرم از حسرتِ راه هایی که هیچ گاه نرفته ام

پرم از ...

و ایستاده ام و منتظرم تا کسی سوت پایان را بزند 

.

 

  

 

* عماد خراسانی 

   

 

طوفانی در گندمزار

طوفانی در گندمزار نام مجموعه شعری است از سیروس ذکایی که نشر امرود آن را به تازگی منتشر کرده است این مجموعه شامل 60 شعر کوتاه است  

 

 

  

 طوفانی در گندمزار

 

سیروس ذکایی را سالهاست میشناسم او از آن دسته انسان هایی است که هرچه به او نزدیک تر می شوی او را بزرگ تر میابی و مهربان تر

شعر هایش را هرچند که بارها در جلسات مختلف از زبان خودش شنیده بودم اما خواندن آنها در کنار هم در یک مجموعه لطف دیگری داشت شعر های او ساده و روان است ، دور از پیچیدگی های زبانی و فرمی . شعرهای این مجموعه  مانند زندگی شاعر شان  ساده و بی آلایش اند 

 

چند شعر از کتاب طوفانی در گندمزار را انتخاب کرده ام که  آنها را در اینجا می آورم تا با هم مرور کنیم :  

 

سکوت دریا 

 

می خواهم

با باد بشتابم

فریاد کنم

آشفتگی درونم را

مثل دریا بخروشم

گم شده خود را

در ساحل آرزو بیابم

اما دریا

با نگاهش  می گوید

آرام باش

پریان در بستر امواج خوابند . 

 

 

 دفتر خاطراتم   

  

در دفتر خاطراتم

روی آخرین برگ زرد

نوشت

تمام خواب های تو تعبیر شد

دفترم بدل شد

به باغی سبز و پر از شکوفه

کمی بعد

نغمه پرندگان گوشم را پر کرد .  

 

 

 شعر اندوه   

   

روز پر شتاب از خیابان گریخت

پنجره ای شکست

صدای پچ پچ شاپرک ها

در گوش اقاقی پیر محو شد

عطر خیس شقایق

زمین را دیوانه کرد

ضجه آلاله ها

همراه با آهنگ گوش خراش گلوله ها

به گوش رسید

و شهر من پر از شهید شد.

 

 

خود کشی

 

داری خودت را می کشی و حالیت نیست 

سیگار ، راه حل بد اقبالیت نیست 

  ***                      

جز منطق و برهان و استقرای ناقص  

چیزی درون ذهن استدلالیت نیست 

بار امانت می کشی بر دوش آخر 

جز رنج چیزی حاصل حمالیت نیست

   ***                       

آنقدر درگیر عدالت بوده ای  که 

دیگر حواست  به  امور مالیت نیست 

یک روز می آید که می فهمی حقیقت 

چیزی به غیر از جیب های خالیت نیست! 

 

آغوش تو

 

دیگر برای خوابیدن   

روی نیمکت ها هم جا نیست 

  

چه برسد به آغوش تو  !

 

چرا مارکس

 

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد 

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک  

                                 

 

 مارکس درمورد تاریخ اندیشه بشری می گوید : " فیلسوفان تا به امروز فقط جهان را به شیوه های گوناگون تفسیر کرده اند ، مهم دگرگون ساختن آن است "   

  

 اینکه بگوییم فلسفه به طور مشخص از چه تاریخی شروع شده است کاری غیر ممکن به نظر می رسد. شاید بتوان گفت اولین انسانی که در مورد چیستی و چگونگی جهان پیرامون خود اندیشیده، اولین فیلسوف تاریخ است.

اما تاریخ فلسسفه و اندیشه مدون بشری را می توان به چند دورۀ عمده تقسیم کرد. اولین دوره از تاریخ فلسفه و دوره آغازین آن، دورۀ پیشا سقراطی است که فلاسفه ای چون طالِس(640 ق.م) فیثاغورس(569-500 ق.م) ، هراکلیتوس(540-480 ق.م) ،دموکریتوس(465-370 ق.م)  و... را در بر میگیرد و تا زمان سقراط ادامه دارد.

 ازمشخصه های اصلی این دوره می توان به توجه بسیار زیاد فلسفه به طبیعت و همچنین تلاش فلاسفه برای کشف عناصر تشکیل دهنده هستی با اتکا به قوه تخیل و دانش ابتدایی بشراشاره کرد.

 با مرگ سقراط(470-399 ق.م) و ظهور افلاطون(427-307 ق.م) و ارسطو(384-321 ق.م) شاهد دوره جدیدی در تاریخ فلسفه هستیم دوره ای که حدودا از صدۀ چهار قبل از میلاد تا انقلاب رنسانس و در پی آن انقلابهای فکری در اروپا ادامه داشته است.

هرچند که بعد از سقراط و همچنین افلاطون و ارسطو فلاسفۀ بزرگ دیگری نیز در یونان باستان با نظریاتی متفاوت پا به عرصۀ وجود گذاشتند، اما با مرور زمان این فلاسفه و حکمت آنها به حاشیه رانده شد و افلاطون و ارسطو یکه تازان عرصۀ فلسفه باقی ماندند

 در این دورۀ نسبتا طولانی اندیشه های افلاطون و ارسطو چنان بر سیر تفکر بشری سایه افکنده بود که قریب به اتفاق تمام متفکران این دوران  یا ارسطویی بوده اند یا افلاطونی و تا بدان جا نظریات این دو فیلسوف بزرگ یونانی در آکادمی ها و کلیسا ها ریشه دوانیده بود که هرگونه مخالفت با نظریات ارسطو و افلاطون مانند مخالفت با تعالیم مسیحیت تقبیح می شد، به طوری که گذر از اندیشه های این دو فیلسوف بزرگ کاری غیر ممکن می نمود.

اولین قدم را برای رهایی از این دگماتیسم حاکم نه فلاسفه که علمای علوم طبیعی مانند گالیله ، کوپرنیک ، نیوتن و ... برداشتند . وقتی آنها توانستند ثابت کنند که بسیاری از نظریات این دوفیلسوف بزرگ در مورد علوم طبیعی مانند فیزیک و نجوم که قرنها تنها واقعیت های موجود تصور می شدند ، اشتباه و دور از واقعیت است ، راه را نیز برای مخالفت با نظریات ریشه ای افلاطون و ارسطو باز کردند.

 دوره سوم که با دورۀ انقلاب صنعتی و انقلاب علمی اروپا همراه بود، دوره ای بسیار پر بار برای دانش و فلسفۀ بشر به حساب می آید، با همان سرعتی که علم و صنعت در اروپا در حال رشد و پیشرفت بود، فلسفه نیز پا به پای دیگر تحولات ، به زایش اندیشه های نو و جدید مشغول بود و فلاسفۀ بزرگی در این دوره  پا به عرصۀ وجود گذاشتند که در میان آنها  میتوان از فلاسفه ای چون دکارت (1596- 1650 )، اسپینوزا(1632 - 1677) ، هیوم(1711- 1776) ، بارکلی(1685- 1753) ، ولتر (1694 - 1778)، کانت(1724- 1804) ، هگل(1770- 1831)، شوپنهاور(1788- 1860) فیخته(1762- 1814)  و ... نامبرد. فلاسفه ای که هرکدام سهم عظیمی درفربه کردن اندیشۀ بشری داشته اند. این دوران همان گونه که با پیش رفت علوم طبیعی آغاز شد با سرعت گرفتن این پیشرفت به پایان خود نزدیک می شد دیگر نظریات فلاسفه درمورد چیستی و چگونگی هستی جواب گوی انسان مدرن و جامعۀ صنعتی نبود . علوم طبیعی و ملموس بیشتر به کار مردم می آمد تا فلسفه بافی های فلاسفه 

  

تمام فلاسفۀ ادوار گذشته با تمام تفاوت هایی که با یک دیگر داشته اند در یک امر با هم همداستان بودند و آن هم ارائه کردن تفسیرهای گوناگون از جهان بود

اما مارکس کمر به تغیر جهان بسته بود نه به تفسیر آن او می خواست چرخ را برهم زند و عالمی دیگر بنا کند.

کارل هاینریش مارکس در تاریخ 5 می 1818 در پروس به دنیا آمد و در 14 مارس 1883 در شهر لندن در انگلستان در درگذشت  

کارل مارکس مکتبی را پایه گذاری کرد که نه تنها موجب بزرگترین تحولات تاریخی در دو قرن گذشته بوده است، بلکه بیشترین تاثیر را بر روند تفکر سیاسی و اجتماعی جامعۀ بشری تا به امروز داشته است. و شاید به همین دلیل است که مارکس را پیامبر عصر نو می خوانند.

مارکس در زندگی 65 سالۀ خود مصائب و سختی های فراوانی را متحمل شد و تمام زندگیش در فقر سپری شد. انگلس تنها دوست و همکار مارکس،  درمورد زندگی مارکس می گوید : "مردی بود که در زمان حیاتش بیش از همه مورد تهمت و افترا بود و دولت ها اعم از مشروطه و جمهوری خواه او را از کشور خود راندند"

 مارکس به هیچ عنوان شهرتی را که پس از مرگش به دست آورد  در زمان حیاتش نداشت و در زمان مرگ تا آنجا غریب بود که در مراسم تدفینش تنها هشت نفر شرکت کردند. اما بسیاری از فلاسفه و اندیشمندان پس از مارکس از او به عنوان بزرگترین متفکر تاریخ نام می برند و تا به امروز نیز بسیاری از روشنفکران معاصر خود را پیروی نظرایت مارکس معرفی میکنند و راه کارهای مارکس را برای رهایی انسان از یوغ استثمار و استعمار تنها راه کار موجود میدانند.   

موسس هس که از چهره های نامدار جنبش هگلیان جوان است در نامه ای به دوست داستان نویس خود می نویسد : "مجسم کن روسو ، ولتر ، هُلباخ ، لسینگ ، هاینه و هگل در وجود یک نفر در هم جمع شده باشند و نه اینکه در کنار هم قرار گرفته باشند ، در این صورت دکتر مارکس را در پیش رو داری"

ماکس وبر جامعه شناس نامدار قرن بیستم میگوید :"صداقت روشنفکر، و به ویژه فیلسوف روزگار مارا می توان برحسب جایگاهی که او برای خود در رابطه با نیچه و مارکس تعیین می کند ، سنجید. روشنفکری که این واقعیت را نفی کند که بخش بزرگی از آفریده های خود را مدیون تلاش این دو اندیشه گر است ، هم خود را می فریبد و هم دیگران را . مارکس و نیچه در آفرینش جهان فکری ما سهم بزرگی داشته اند"

 سخنان صاحبان اندیشه در منقبت مارکس آنقدر فراوان است که در این نوشتۀ کوتاه نمی گنجند و من به نقل همین چند جمله بسنده می کنم

 

 

زمستان ها

 

زبس سروده غزل  در غم زمستان ها

چو قلب ها همه یخ بسته اند، دیوان ها

ز گیسوان  رهای توام، رهایی نیست

اگر رها شوم  از بندها  و زندان ها

به بسترم همه شب یاد زلف سرکش توست

چو التهاب که  در بستر بیابان ها

***

چگونه از تو نگویم تویی که چشمانت

نشانده لرزه بر اندام سست ایمان ها

چگونه از تو بگویم تویی که هرزه تری

زهرزه گردی بی هودۀ خیابان ها

***

تو عشق ؛ بی هُده و بی دلیل و پوچ تری

زمشت های گره کردۀ  مسلمانها !