فرناس

می‌آمد از برج ویران مردی که خاکستری بود

فرناس

می‌آمد از برج ویران مردی که خاکستری بود

خود کشی

 

داری خودت را می کشی و حالیت نیست 

سیگار ، راه حل بد اقبالیت نیست 

  ***                      

جز منطق و برهان و استقرای ناقص  

چیزی درون ذهن استدلالیت نیست 

بار امانت می کشی بر دوش آخر 

جز رنج چیزی حاصل حمالیت نیست

   ***                       

آنقدر درگیر عدالت بوده ای  که 

دیگر حواست  به  امور مالیت نیست 

یک روز می آید که می فهمی حقیقت 

چیزی به غیر از جیب های خالیت نیست! 

 

نظرات 24 + ارسال نظر
شیما 1387/12/11 ساعت 12:25 ق.ظ http://gunia.blogsky.com

این انصافا دگرکشی بود نه خودکشی. حتا این شعر بدبخت هم از دست تو یک بار خودکشی کرد بعد با احیای پزشکان حاذق به زندگی برگشت و با دخالت عمال دست‌نشانده مجدد خودکشی کرد! یادش نیک.
یکی از معدود چیزهایی که ممکن است در دنیا خوشحالم کند این است که یک روز بگویی تا ابد سیگار نمی‌کشی. یعنی ممکن است آن روز...! چه تمنای محالی...

سلام بر جمال عزیز ..خوبی رفیق؟
غزل خوبی بود اما این ردیف تو را به اخبار میکشاند که :
جز منطق...
چیزی درون....نیست
جز رنج چیزی.... نیست
چیزی به غیر از....نیست
که در یک غزل ۵ بیتی ۳ بیت با این ساختار یکسان شاید از جمال شاعری که می شناسم خوشایند نباشد
اما مطلع و مقطع زیبا و متفاوتی داشت...
موفق باشی دوست من...
یا حق

فرزانه 1387/12/11 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.elhrad.blogfa.com

سلام
یادداشت شما را خواندم و از آشنایی با شما خوشحالم
امیدوارم لایق کتابخانه هایمان باشیم بوی کتاب تازه یا حتی کهنه مرا هم به رویاهایم پیوند می زند

ماندگار 1387/12/11 ساعت 01:56 ب.ظ

قبلا نظرم رو حضورا گفتم
فقط خواستم بگم آمدم نبودی!

سیگار که همیشه دوای درد است رفیق ...
--------------------
یاد ایرج میرزای عزیز افتادم.

لیلا 1387/12/11 ساعت 10:26 ب.ظ http://sokotetanhaye.blogfa.com

من نظرم را حضوری بهت گفتم فقط میتونم بگم خوب بود

چیزی در حدود سه بیتش رو شنیده بودم
و فکر می کنم فقط همون سه بیت پیوستگی شون رو حفظ کردن و ازون ستاره ها کاری برنمیاد!
کاش میشد فکری هم به حال سکته های خفیف وزنیش بکنید
مثل ( به امور مالیت)
این سخت گیری ها برای اینه که این شعر به همراه مطلعش و پایانبندیش خیلی خوب بود
خیلی خوب و دردآور بود
بابت جسارت و نظر معذرت

وحید 1387/12/12 ساعت 01:40 ق.ظ

خب وقتی جمال از سیگار و جیبش بگه البته که سکته هم باید داشته باشه شعرش !
اما گذشته از شوخی خوشحالم که با دید فنی به شعرات نگاه نمی کنم و این دید مانع لذت بردنم نمیشه ، اینکه می گن آدم هرچی کمتر بدونه راحت تره فکر کنم همینه ...

تا آشنایی مشترک و این حرفها رو فکر می کنم درست رفتید
اما این شعرتون رو کس دیگری برای من خونده بودند
و همون سه بیت
و همون سه بیت
و بابت اون بیت آخر ما هم ..
هیچ

سلام
خوبی جمال ؟
از دیدن ناگهانی کامنتت خوشحال و غافلگیر شدم
راستیتش نمی دونم کی میام با خداس
دل منم تنگه ...
غزلت رو خوندم خوب بود
مخصوصا بیت دو و سه
چه خبر از اونحا؟

سلام شاعر
جلسه نقد و بررسی کتاب"زمین اگر نچرخد" مجموعه شعر محمدجواد سلطانی،
5شنبه همین هفته(15 اسفند) ،ساعت 4.30
مکان:خانه شاعران ایران
برای اطلاع بیشتر به آدرس زیر رجوع کنید

راستی...شما هم دعوتید[گل]

چی پدرو 1387/12/13 ساعت 01:44 ق.ظ

شعر شما را خواندم شعر خوبی بود خیلی لذت بردم
درمورد نظری که دوستان داده بودند درمورد ستاره های بین ابیات به نظر منهم از دستشون کار زیادی ساخته نیست و فکر میکنم اگر نباشند بهتر است زیرا به اندازه ی کافی ابیات به هم دیگر مربوط است و وجود ستاره ها اتفاقا عدم ارتباط بین ابیات را در ذهن مخاطب عام القا می کند
درمورد وزن هم حتی در صورت وجود احتمالی انواع سکته های خفیف و ضعف و کثیر و امثالهوم قطعا شعر دچار ایراد وزنی نیست و از نظر موسیقی درونی هم به شعر خدشه ای وارد نکرده است
مچکرم

نامهربان 1387/12/13 ساعت 09:59 ق.ظ

سکته وزنی مهم نیست مهم اینه که اگر به این سیگار کشیدن ادامه بدهی منتهی می‌شود به سکته قلبی!

اشکان 1387/12/13 ساعت 01:13 ب.ظ http://bogeyman.blogfa.com

ممنون از کامنت شما. خیلی خوشحالم کردید.

از طنز شعرها هم خوشم آمد. طنز اگر نداشت مثل زهر می‌شد!
یا حق

حسین 1387/12/13 ساعت 11:30 ب.ظ http://bigane.blogsky.com

یک روز می آید که می فهمی حقیقت

چیزی به غیر از جیب های خالیت نیست!

آخ گفتی! عجب حقیقتی. آخرش چیزی جز این نیست. آقا میگم بچه های ستاد باید دست به کار شوند و ترکت دهند!

فاطمه 1387/12/15 ساعت 06:26 ب.ظ http://shab-e-shahr.persianblog.ir

بله راست می گی دوست!
حقیقت چیزیه که اتفاق می افته....:-)

سلام جمال جان.
غزلت رُو خوندم. بر خلافِ نظرِ یکی دو نفر که گفته بودن وزن ایراد داره و سکته زده!!! باید بگم فکر نمی‌کنم هیچ جای کار ایراد وزنی داشته باشه.
فقط در بیتِ اول وقتی کلمه‌ی "حالیت" ــ به ضرورتِ وزن ــ باید به صورتِ "حالی‌اَت" خونده بشه ، اصلاً به دل نمی‌چسبه همون "حالیت نیست" (H A L I T) راحت‌تره.
تــو مصراعِ دومِ بیتِ اول هم خوندن "بد اقبالیت" ــ به ضرورتِ وزن ــ باید "BAD--EGHBALIAT" خونده بشه که یه کم این مصراع رُو دچارِ بدآهنگی می‌کنه. اگه می‌شد خوندِش "BADEGHBALIAT" بهتر بود.
بیت‌های دوم و سوم رُو دوست دارم. از لحاظ ساختار می‌شه گفت بهتر مصراه‌های این غزل هستَن.
(ببخشید اظهارِ نظر کردم. نیومده فامیل شدم!!! شرمنده. ولی دیدم وقتی دارَن دیگرون غزلِتُو نقد می‌کنم گفتم منم یه چیزی گفته باشم. باز هم ببخشید.)
(به منم سر بزن. به روزم)

(لینکت کردم جمال جان)

سلام جمال عزیز
با غزل تازه ای به روز شدم
سربزن
ممنون

نفیسه سادات علوی 1387/12/25 ساعت 06:01 ب.ظ

سلام.
فکر کردم برای اینکه نه ما مقهور واقع شده باشیم و نه شما مظلوم یه توضیح به این وبلاگ بدهکارم
از نظر ما ادبیاتی های آکادمیک ِحال بهم زن ِسختگیر ِمو از لای ماست بیرون بکش، سکته به ایراد وزنی گفته نمیشه
فقط جایی که شاعر از اختیارات شاعریش طوری استفاده کرده باشه که به آهنگ سماعی شعر یکم ضربه زده باشه میگیم سکته. اونم سکته خفیف!
مثل (ب ِ) امور مالیت که یا باید ب رو خیلی کشید یا به الف متصلش کرد و از زیباییش کم میکنه
یا را(ه ِ) حل که فقط میشه با تشدید روی ح خوندش و یه جور تنافر حروف اذیت میکنه حلق آدمو
یه اعتراف بکنم؟
اینا همه ش مزخرفاته که دارم به عنوان توضیح تحویلتون میدم
مزخرفات دانشگاهی که خودمم چندان بلد نیستم
مزخرفات خانه شاعرانی!
و الا شعر انقدر روونه و حرفی که داره میزنه عمیق و دردآوره که ..
جدا معذرت بابت همه ی چیزایی که نوشتم عرض ندامت و معذرت
قبول؟

معذرت خواهی برای چی !
من نه تنها ناراحت نشدم بلکه از اینکه به این وبلاگ سر میزنید و وقت میذارید و نظر میدید خوشحال هم میشم
بازهم ممنون از اینکه آمدید خواندید و نظر دادید

قهوه و سیگار 1387/12/26 ساعت 04:44 ب.ظ

از من تنبل تر کیست؟

گیرم به هرجایی از این تقویم برگردم.....


سلام!
ممنون که خبر دادید. ببخشید که دیر اومدم. خونه ی جدید مبارک. و سال جدید...
لینکتان اضافه شد.

مریم 1388/09/12 ساعت 09:10 ب.ظ http://www.baronevaroneh.com

این شعر را گاه بیگاه زمزمه میکنم از خیلی وقت پیش و خوب است که شاعرش را یافتم

م و ن ا 1388/10/17 ساعت 12:15 ب.ظ

با خودم می گویم چرا آن روزها که بودی نگفتم که این شعر معرکه است؟
دچار درد اپیدمی جامعه ی فرهنگ و ادب شده ام گویا :)
یک روز می آیی و خواهم گفت که این شعر را چقدر دوست دارم. و آنروز اگر نبودم این چند خط گواه حظی ست که از مرورت برده ام.

محمدامین 1389/08/03 ساعت 07:38 ب.ظ http://mohammadnitro.blogfa.com

خیلی خفن بودین
فکر نمی‌کردم داداشم انقدر خفن باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد