زمستان ها

 

زبس سروده غزل  در غم زمستان ها

چو قلب ها همه یخ بسته اند، دیوان ها

ز گیسوان  رهای توام، رهایی نیست

اگر رها شوم  از بندها  و زندان ها

به بسترم همه شب یاد زلف سرکش توست

چو التهاب که  در بستر بیابان ها

***

چگونه از تو نگویم تویی که چشمانت

نشانده لرزه بر اندام سست ایمان ها

چگونه از تو بگویم تویی که هرزه تری

زهرزه گردی بی هودۀ خیابان ها

***

تو عشق ؛ بی هُده و بی دلیل و پوچ تری

زمشت های گره کردۀ  مسلمانها !