فرناس

می‌آمد از برج ویران مردی که خاکستری بود

فرناس

می‌آمد از برج ویران مردی که خاکستری بود

کم آوردم

تنها و بی‌روح و غریب و خسته و سردم

گیرم به هرجایی از این  تقویم برگردم

سرما امانم را بریده کاش می‌شد، آه 

بیهوده این راه عبث را  طی نمی‌کردم

شاید که تاب  طعنه‌هایم  را نیاوردی

شاید که تاب  گریه‌هایت را نیاوردم

بیهوده  می‌گردم  میان  خاطراتم  را

من بیش‌تر از آنچه کم باشم کم آوردم

نظرات 2 + ارسال نظر
سمانه 1387/10/07 ساعت 02:44 ب.ظ

زیبا بود

شیما 1387/10/17 ساعت 09:44 ب.ظ

آقای عاملی!
قرار به نوشتن بود نه ننوشتن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد